باران
باران می بارد
و او مدام با صدای رعدهایش مرا به خود می خواند
با او همراه می شوم
دست در دست هم راهی می شویم
شش هایم را از ترنم باران و بوی خاک پر می کنم
و تمام خستگی هایم را با دمی و بازدمی به باران می سپارم
تهی می شوم
و جان دوباره می گیرم
زندگی ام را با گریه ای آغاز کردم و این بار اشکهایم را به دست نرم باران می سپارم
و آغازی دوباره
می مانم با ماندنی نوزاد
کاش بر دلهای ابری هم این چنین باران می بارید